مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

~~~فیک مسر مخفی~~~

فصل سوم
قسمت : ۴۹

با ی لبخند یه وری کشوندتم سمت اتاق ته باغ
هر چی تقلا میکردم وفقط میکشوند
‌ ‌و‌...لم‌..کنننن
_هنوز مونده عزیزم .
درو باز کرد هلم داد داخل و بعد کلید رو چرخوند و قفل کرد !
با چشمای ترسیده نگاهش کردم
رسما بغضم بدجور منتظر ترکیدن بود.
_چرا میترسی ا.ت؟! منکه هنوز کاریت نکردم.
بریده بریده گفتم
‌ بر‌...رو....عق...عقب
نفسم بزور میومد داشتم خفه میشدم .
دستشو سمت صورتم برد و همونطور که اشک هامو با انگشت شصتش پاک میکرد زل زن تو چشمام
_ باید تاوان حرفیو که تو باغ زدیو بدی خوشگلم . . . پس چرا داری گریه میکنی؟
ول...م
انگشت اشارشو رو لب*ام گذاشت
_هیسس ، ساکت ؛ زنمی باید تمک*ینم کنی !
دیشب هم نشد .
زودباش خوشگلم .

عصبی چشمامو بستم ، من نفسم درنمیدومد اونوقت بهم میگفت که....میگفت که.‌‌‌‌...
حتی از تصور کردنشم شرمم میشه .
شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش .
_بجنب عزیزم .

« برای ادامه بپر پیوی! »
دیدگاه ها (۶)

~~~فیک مسر مخفی~~~

5۰۰تایی شدنمون مـــــــــــــبارک قشنگام مرسی که هستین و حما...

به یاد مونوبین ۴۵ :)

~~~فیک مسر مخفی~~~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط